سرابی که ما را به دنبال خود می کشید
یادداشت های بی مزد و منت یک بانوی فوق لیسانس بیکار
نمی دانم از کجا شروع کنم، از دردها، از رنج ها، از خستگی های رفت و آمد، از نخفتن ها، از دلهره های پایان نامه و مقاله و ...
به گزارش گولان سقز به نقل از آفتاب دل، اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز می کنم، نمی دانم از کجا شروع کنم، از دردها، از رنج ها، از خستگی های رفت و آمد، از نخفتن ها، از دلهره های پایان نامه و مقاله و ...
از وقتی که یادم می آید دوران کودکی ام را به شوق رسیدن به درجه ای از مراتب عالی بدون اینکه لذتی از دوران نوجوانی و کودکیم ببرم به پایان رساندم، خوشی ها و ناخوشی هایش را به عشق تبلوری که در آینده در ذهنم موج خواهد زد به جان خریدم.
چه در لحظه ی تولدم که در یک خانواده ی پرجمعیت و فقیر بدنیا آمدم و پدرم یک کارگر معمولی و متاسفانه هنوزهم با اینکه سن و سالی ازش گذشته همون کارگر فصلی ساختمانی باقیمانده و اما هیچ از این تنگدستی ها و مشکلات دلیلی نبود برای اینکه ما تسلیم شرایط ناعادلانه زندگی در جهان به طور عام و در ایران به طور خاص شویم.
از روزی که وارد مدرسه شدم، بزرگترها آنگونه به من ارزش علم و دانش را گوشزد کردند که آینده ی روشن و درخشانی را هر لحظه و ثانیه برای خودم به تصویر می کشیدم، تصاویری که گویا روشنایی آن چشم ها را خیره می کرد.
همچنان گذشت تا مراحل ابتدایی و راهنمایی تمام شد و رسیدیم به جایی که انگار غول آرزوهایم در حال بیرون آمدن از چراغ جادوست اما با هر زحمتی بود با نخفتن های طولانی شب و چشم هایی که از دور حدقه های قرمز از خستگی ها را نمایان می کرد به روز کنکو ر نزدیک شدیم و با پشت سر گذاشتن هفت خان رستم خود را بر قله ی آرزوهایم دیدم.
اما هر چه که می گذشت فارغ التحصیلان بیشتر ته دلم را از اینکه درس تمام شده و بیکارند خالی می کردند اما از گذشته تا آینده ای که در ذهنم همیشه تصور میشد را نمی توانستم به یکباره خاموش کنم بنابراین با رتبه ای برتر ادامه ی تحصیل را برگزیدم آن هم در دانشگاهی برتر که به گفه ی پدربزرگم دیگر " کارت روبراست" !!!
اما این روبه راهی هم با پایان ارشدم به واقعیت نپیوست زیرا حالا که زمان به ثمره نشستن علم و دانش است با بی توجهی هایی روبرو هستیم تا جایی که همه ی میوه ها در حال گندیدن و کپک زدن است.
بیکاری، بی پولی، استرس، شب ها را با فکر و خیال خوابیدن و ... سهم جوانانی همچون ماست که گویا دل هایمان مرده و سالخوردگانمان بلند پرواز، صادراتمان فیلسوف و وارداتمان مغزهای فروخته ...
چه شب ها که تا دمیدن طلوع فجر بیدار می ماندم و با چشم های خسته و جسمی نحیف راه دانشگاه را طی می کردم تا بلکم از قافله عقب نمانم ولی قافله خیلی زودتر از من جلو رفته بود و من همچنان با کوله باری از خستگی و درماندگی دغدغه هایم را باید همانطور ادامه بدهم و پایانی ندارم.
چه کفش هایی که در زمستان پر از آب می شد و پاهایم توان رفتن نداشت اما کو آن حسرت کودکی ام، کو آن بازی های بچه گانم ، چه کسی آن را برایم زنده می کند.
چه روزها چه ساعت هایی که تمام کتاب های کتابخانه های اشهر را زیر و رو می کردم تا علم و دانشم را براساس تجربیات گذشتگان نیز به نتیجه برسانم اما کار از کتاب و کتاب خوانی گذشته بود، کار از رفتن به این اداره و اداره گذشته بود، کار از جایی دیگر لنگ می زند، از اینکه وقتی آخر سال فرا می رسد و ادارت بودجه ای در صندوق هایشان باقی نمی ماند، آزمون استخدامی را برپا و دوباره مثل همیشه گول می خوریم، گول می خوریم و گول می خوریم ...
آری این سرنوشت بیش از 80 درصد از جوانان کردستانی است که یا باید بیکار بمانند یا کوله بارشان را بسته و به شهر یا کشوری دیگر مهاجرت کنند تا بلکم از امیدها و آمال هایشان به دور باشند و آنجا ثمره بدهد.
جوان، اوج نشاط، انرژی و کار و تلاش و هدف، واژه ای که وقتی زمزمه اش می کنم این کلمات را در ذهنمان تداعی می کند… واژه ای که به قول دوستانم اعتبار خودش را از دست داده و اکنون جامعه به ظاهر جوان هستند چرا که مشکلات زندگی ما را پیر کرده است.
من بیست و هفت سالم هست نه تنها جایی استخدام نشدم بلکه یک ریال پول ندارم و این مدرک بی ارزش فوق لیسانیسی که از بهترین دانشگاه های مملکتم!!! و با زحمت و مشقت و هزینه بدست آوردم اکنون خریداری ندارد.
گویا چراغ آینده مان از ابتدا خاموش شده و همه ی اینها سرابی بود که ما را به دنبال خود می کشید .
انشا را به پایان نمی رسانم چون این داستان همیشگی ما بیکاران ادامه دارد ...
انتهای پیام/
برچسب ها :
بیکاریجوانان تحصیل کردهفوق لیسانسنظرات کاربران :
دیدگاه های ارسالی شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
- بره میش وحشی به دامن مادر برگشت
- مشکل بازارچه سیف سقز مربوط به اقلیم کردستان عراق است
- سپاه هیچ نقشی در بستهشدن مرز سیف سقز ندارد/کسانی که بستن مرز را به سپاه ربط میدهند، بدخواه سپاه هستند
- پرداخت 83 میلیارد ریال وام اشتغال زایی به مددجویان کمیته امداد سقز/ 130 واحد مسکن مددجویی در مناطق محروم روستایی با همکاری قرارگاه خاتم الانبیاء احداث می شود
- جزئیات درگیری سپاه با یک گروهک مسلح در منطقه مرزی اشنویه
- بازارچه سیف مجددا بسته می شود/ محروم کردن شهرستان سقز از تجارت مرزی ادامه دارد
- رونق گردشگری محور توسعه روستاهای سقز
- مرگ پایان اختلاف پسر جوان با پدرش در سقز
- تقدیر و تشکر سرپرست فرمانداری سقز از حضور مردم شریف شهرستان در راهپیمایی روز جهانی قدس
- خروش روزه داران سقزی در حمایت از قدس به روایت تصویر
- روز قدس، نماد وحدت و انسجام مسلمانان است
- مراسم احیای شب قدر در سقز + عکس
- امام خمینی(ره) درس آزادگی را در علم و عمل به دنیا آموخت
- براندازی نظام و دین اسلام از اهداف شوم دشمنان است
- رعد و برق و باران و تگرگ دوباره در راه کردستان
- رونق گردشگری محور توسعه روستاهای سقز
- 81 درصد واجدین شرایط در سقز کارت هوشمند ملی دریافت کرده اند
- نامه علمای اهل سنت به رهبر انقلاب در پی خروج آمریکا از برجام
- مسمومیت ۲۲۲ کردستانی بر اثر مصرف قارچ های سمی از ابتدای امسال
- رفع عطش در ماه رمضان با سادهترین روشها/ مصرف میوه در وعده سحر را از یاد نبرید
مظفر رمضانیان [جمعه 7 اسفند 1394 | 14:10] پاسخ
خواهرم غصه نخور امثال من و شما در این مثلا شهر (بهتر است بگوئیم صحرای برهوت نه حتی روستا چون بالاخره در روستا چهارتا گاو و گوسفند و کشاورزی هست ولی اینجا آنهم نیست)
من هم با 12سال فوق لیسانس هنوز هم بیکارم کو دستی که کار ما را درست کند...